- قرار گرفتن
- استوار و محکم شدن
ساکن شدن، جا گرفتن
آرام گرفتن، ثابت گشتن
معنی قرار گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو
- قرار گرفتن
- اویستیدن ایستیدن خستیدن ماندن ساکن شدن، آسوده گشتن راحت شدن، استوار شدن محکم گشتن، خاموش شدن، بی حرکت گشتن
- قرار گرفتن ((~. گِ رِ تَ))
- ساکن شدن، آرام گرفتن، استوار شدن، محکم گشتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آرام گرفتن
ساکن شدن، راحت شدن
استراحت کردن، آسودن
آزار گرفتن از کسی. از او رنجیده و دلتنگ شدن خشمگین شدن نسبت باو
آسان گرفتن کاری را، بی اهمیت دانستن بی اعتبار تلقی کردن
فربه شدن
با خبر شدن
آمار گرفتن، حساب کردن، بر شمردن
آرامش یافتن، آسودن، آرام شدن
دو دست را در جلو به هم متصل کردن به طوری که کسی بتواند پا در آن بگذارد و بالا برود
کسی یا چیزی را جستجو کردن و جا و مکان او را از دیگران پرسیدن
پر کردن غبار فضایی را، تیره شدن چشم بیماری در چشم پدید آمدن
پس گرفتن باز گرفتن
چنگک گرفتن دودست را چنگک وار به هم پیوستن تادیگری برآن پانهد واز دیواری بالارود یا با دست قلاب گرفتن، دو کف دست را بهم متصل کردن به طوری که دیگری بتواند پا بر روی آن گذارد و از دیوار بالا رود
گوشه گرفتن
از راهی عبور کردن: بسان جان عدو عکس غوطه زد در زخم بر آب چشمه تیغت اگر گذار گرفت. (ظهوری)
لاغر شدن نزار گشتن، لاغر شده نزار گشته: (شرع زتو فربه است و دین زتو بر پای ای زتو شخص ستم نهار گرفته)
((~. گِ رِ تَ))
فرهنگ فارسی معین
دو کف دست را بهم متصل کردن به طوری که دیگری بتواند پا بر روی آن گذارد و از دیوار بالا رود
روانه شدن، رونده
فرا گرفتن: (ردن ردنا پراگرفت) (منتهی الاب)
وام دادن، عاریه دادن، قرض کردن
یاد گرفتن، آموختن، گرفتن، تصرف کردن
برداشتن، احاطه کردن
برداشتن، احاطه کردن
تصرف و احاطه کردن
قرض کردن
کار گرفتن کسی را. بکاری نصب کردن بکار گماشتن
غضبناک شدن خشم گرفتن برانگیخته شدن به هیجان آمدن یا به قهر گرفتن، بزبردستی غالب آمدن چیره شدن، بظلم و جور گرفتن
کرایه کردن: (بصواب آن نزدیکتر که مزدور چند حاضر م آرم و ستور بسیار کرا گیرم. ) (کلیله. مصحح مینوی)